سامان سوئچ پورشهیآلبالویی را به راست پیچاند و ماشین را روشن کرد. اول در آینهی جلوی ماشین یقهاش را صاف کرد و بعد آینه های بغل را تنظیم کرد. کمربند را بست .
یه دفعه یاد حرف پدرش افتاد که پسرم تا ۱۸ سالت نشده و گواهینامه نگرفتی سوار موتور و ماشین نشو حتی اگر برای خودمان باشد ولی اشتیاقی که سامان به این ماشین داشت همهی قانونها را دور میزد.
او با اطمینانخاطر ترمز دستی ماشین را کشید؛ ولی پایش را روی کلاج محکم نگهداشته بود. با خودش فکر کرد اگر وسط راه پلیس بگیرتم چی؟
بگم عاشق رنک آلبالویی ماشین شدم.
دل به دریا زد. چشمهایش را بست و پایش را یواش یواش از روی کلاج برداشت. با پای راستش گاز ماشین را فشرد که صدایی به گوشش خورد.
چشمش را به آرامی باز کرد. دستی پدرانه شانهاش را لمس میکرد.
سامان سرش را برگرداند صاحب گالری به او گفت: پسر جون اگر دوست داری از پشت شیشه به داخل بیا و با ماشین عکس بینداز.
به اشتراک بگذارید