اتاق زیر شیروانی

ترس و نگرانی در وجودش رخنه کرده بود. گوش‌هایش داغ کرده بود.
پایش پیش نمی‌رفت برای رفتن به اتاق زیر شیروانی.

او هر موقع می‌خواست به این اتاق نزدیک شود با ممانعت اهل خانه روبه‌رو می‌شد.
مخصوصا مادرش که در اکثر مواقع مواظب بود هیچ‌کس نزدیک اتاق زیر شیروانی نشود.
روزی رضا از مادر پرسید: مامان! چرا همه از اون اتاق فراری‌ان؟

مادر با تشویش انگشت اشاره‌اش را به نشانه‌ی هیس روی بینی‌اش گذاشت و گفت:
پسرجون صدات رو پایین بیار تا از ما بهترون نفهمن چی می‌گی؟

رضا همیشه پرسش‌هایش در‌ مورد اتاق زیر شیروانی پشت دیوار سکوت باقی می‌ماند.
او که قانع نشده بود، بار‌ دیگر به آهستگی گفت: مامان دلیل فراری بودن همه از اون اتاق چیه؟
مادر با ترس و جوری که صدایش را کسی نشنود گفت: سال‌ها پیش که صاحبای این خونه‌ در اونجا رفت‌و‌آمد می‌کردن، با از ما بهترون مواجه شده بودن.

رضا گفت: آخه چه‌جوری؟ مادر گفت: آخه و اما نداره. لابد بوده که به گوش ما رسیده.

پسرک در حالی که ترس تمام وجودش را فرا گرفته بود گفت: خوب آخرین نفر به شما چی گفته؟
مادر با اضطراب رضا را داخل آشپزخانه کشید. در چوبی اتاق را محکم بست. با صدای آرام گفت: آخرین نفری که در زیر شیروونی رفته بود،گفت: هرکسی بخواد از در اتاق وارد شه از مابهترون دستش رو محکم می‌گیره و  رهاش نمی‌کنه.

این حرف در گوشه‌ی ذهن رضا باقی ماند.
روزی مادر رضا برای خرید به بقّالی رفته بود.

پسرک آهسته‌آهسته به طرف اتاق زیر شیروانی رفت و ترسان لرزان دستگیره‌ی اتاق را گرفت. چشمانش را از ترس روی هم فشرد. صدای تپش قلبش به گوش می‌رسید. قطرات عرق پشت لبهایش نشسته بود. نفس در سینه‌اش سنگینی می‌کرد. به آرامی دستگیره‌ی در را پایین کشید و در را باز‌کرد.
تاریکی، اولین چیزی بود که در اتاق به چشم می‌خورد.

رضا وقتی خواست وارد اتاق شود، لباسش به میخ بزرگ روی دیوار گیر کرد و مانع رفتن او به اتاق شد.

پسرک بریده‌بریده نفس عمیقی کشید و صورت ترسیده‌اش از هم باز‌ شد. لبخندی به پهنای صورتش زد.
انگار توانسته بود به تنهایی از راز اتاق زیر شیروانی پرده بردارد.

  • تحلیل داستانک اتاق زیر شیروانی از نظر خودشناسی(ترس و نگرانی)  با رویکرد مولانا

  • رضا در این داستان با یک باور کهنه و نخ‌نما مثل ترس و نگرانی مواجهه شده بود. این باور سالیان سال گریبان‌گیر اجداد بوده تا اینکه رضا با درایت بر این باور غلبه می‌کند.

چرا ترس؟ علت ترس از اتاق زیر شیروانی چه بود؟

همه ما می‌دانیم که کودک لوح سفیدی‌ست که هنوز باورهای اطرافیانش روی او تاثیر نگذاشته است. باورهایی مانند ترس و نگرانی، خشم و …

به مرور انسان از اطرافیان خود و جامعه این باورها را یاد می‌گیرد، اما بخش عظیمی از این باورها نادرست است.

چنین باورهای نادرستی به مرور در شخصیت فرد و حتی آینده او نقش می‌گیرد و این فرد در جامعه به عنوان فردی ترسو و در نتیجه مضطرب و نگران شناخته می‌شود. این ترس‌ها و دلهره‌ها سبب می‌شود انسان موقعیت‌ها و فرصت‌های بی‌شماری را از دست می‌دهد، زیرا باور ترس از نحوه ارتباط گرفتن و ریسک در کسب‌وکار را دارد.

علت ترس در انسان چیست؟

دلیل همه باورها از جمله ترس ریشه در ناآگاهی انسان دارد. چنانچه او بتواند در مواجهه با موضوع پیش رو آگاهی‌های لازم را کسب کند، در دام ترس گرفتار نمی‌شود.

در این داستان رضا در مواجهه لباسش با میخ در علت ترس خانواده‌اش از اتاق زیر شیروانی را متوجه شد و بر ترسش فائق آمد.

نظر مولانا در مورد ترس و نگرانی:

مولانا ریشه ترس را در من ذهنی می‌داند که سبب ترس می‌شود. از نظر او انسان برای حفظ بقا از همه چیز اجتناب می‌کند. این من ذهنی یا ایگو در آغاز هر کاری به انسان مدام گوشزد می‌کند که اگر این کار را شروع کنی با هزاران چالش روبرو خواهی شد.

ترس و نومیدیت دان آواز غول              می‌کشد گوش تو تا قعر سفول

از نظر مولانا ریشه ترس، آواز ناامیدکننده من ذهنی‌ یا نفس است. انسان باید گفتگوهای من ذهنی را در خود خاموش کند تا دچار ترس و موهومات دیگر نشود.

 

نویسنده و تحلیل‌گر: نرگس امینی

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

پست های مرتبط