اتاق زیر شیروانی
ترس در وجودش رخنه کرده بود. گوشهایش داغ کرده بود. پایش پیش نمیرفت برای رفتن به اتاق زیر شیروانی؛ زیرا هرموقع خواست به اتاق نزدیک شود با ممانعت اهل خانه
ترس در وجودش رخنه کرده بود. گوشهایش داغ کرده بود. پایش پیش نمیرفت برای رفتن به اتاق زیر شیروانی؛ زیرا هرموقع خواست به اتاق نزدیک شود با ممانعت اهل خانه
سوز سرمای هوا در گوش پیرزن نجوا می کرد. پیرزن عصایش را برداشت و عصاکشان به طرف پنجره رفت عرق روی شیشه را پاک کرد، باران با شتاب دو چندان
زنگ در به صدا در آمد. مادر جلوی در رفت. کسی نبود. چشمش به چتر مشکی نیمهبازی جلوی در حیاط افتاد که زیر باران خیس شده بود. دقایقی قبل دختر
چشمهایش را در قایق چشمان مشکی و بیروح او نشاند. نگاهش را در نگاه بیحس او دوخت. به چهرهی دور از احساس او لبخندی زد ولی انعکاس لبخندی ندید. یاد
سامان سوئچ پورشهیآلبالویی را به راست پیچاند و ماشین را روشن کرد. اول در آینهی جلوی ماشین یقهاش را صاف کرد و بعد آینه های بغل را تنظیم کرد. کمربند
در تاریکی جنگل، درنا کوچولوحیران و بهت زده به دنبال آهویش می گشت. از دور چشمش به خانهای افتاد که چراغش سوسو میکرد. درنا کوچولو با همه ی ترسی که
مرد خسته از کار روزانه ، در آپارتمان را باز کرد و سوئیچ ماشینش را روی میزناهارخوری رها کرد. از این که صبح تا شب دندهی صدتا یه غاز عوض
قاصدک امروز مسئولیت سنگینی به عهده داشت. دمدمای صبح با عجله چشمانش را باز کرد. دستان نازکش را رو به خورشید کشاند. نقطهی ریز دهانش را به اندازهی صفرتوخالی بازکرد.
پیرمردی به داروخانه رفت و گفت: آقا دکتر! این نسخه رو برام بپیچ. آقای دکتر نسخه را آماده کرد و روی میز گذاشت و پیرمرد را صدا کرد. پیرمرد در
دیده بان کشتی کشتی در میان دریا با ساز ناکوک موجها میرقصید. باد در بین سوراخ بادبانها میچرخید و سیلی محکمی به بادبانها میزد. ناخدا به همه اعلام کرد: همه