داستانک

اتاق زیر شیروانی

ترس در وجودش رخنه کرده بود. گوشهایش داغ کرده بود. پایش پیش نمی‌رفت برای رفتن به اتاق زیر شیروانی؛ زیرا هرموقع خواست به اتاق نزدیک شود با ممانعت اهل خانه

ادامه مطلب »

ترافیک‌ِ انتظار

سوز سرمای هوا در گوش پیرزن نجوا می کرد. پیرزن عصایش را برداشت و عصاکشان به طرف پنجره رفت عرق روی شیشه را پاک کرد، باران با شتاب دو چندان

ادامه مطلب »

چتر‌مشکی

زنگ در به صدا در آمد. مادر جلوی در رفت. کسی نبود. چشمش به چتر مشکی نیمه‌بازی جلوی در حیاط افتاد که زیر باران خیس شده بود. دقایقی قبل دختر

ادامه مطلب »

عاشق‌ بی‌روح

چشمهایش را در قایق چشمان مشکی و بی‌روح او نشاند. نگاهش را در نگاه بی‌حس او دوخت. به چهره‌ی دور‌ از احساس او لبخندی زد ولی انعکاس لبخندی ندید. یاد

ادامه مطلب »

پورشه

سامان سوئچ پورشه‌ی‌آلبالویی را به راست پیچاند و ماشین را روشن کرد. اول در آینه‌ی جلوی ماشین یقه‌اش را صاف کرد و بعد آینه های بغل را تنظیم کرد. کمربند

ادامه مطلب »

شیشه عمر

در تاریکی جنگل، درنا کوچولوحیران و بهت زده به دنبال آهویش می گشت. از دور چشمش به خانه‌ای افتاد که چراغش سوسو‌ می‌کرد. درنا کوچولو با همه‌ ی ترسی که

ادامه مطلب »

آیینه

مرد خسته از کار روزانه ، در آپارتمان را باز کرد و سوئیچ ماشینش را روی میز‌ناهارخوری رها کرد. از این که صبح تا شب دنده‌ی صدتا یه غاز عوض

ادامه مطلب »

قاصدک

قاصدک امروز مسئولیت سنگینی به عهده داشت. دم‌دمای صبح با عجله چشمانش را باز کرد. دستان نازکش را رو به خورشید کشاند‌. نقطه‌ی ریز دهانش را به اندازه‌ی صفر‌توخالی باز‌کرد.

ادامه مطلب »

آزادی

پیرمردی به داروخانه رفت و گفت: آقا دکتر! این نسخه رو برام بپیچ. آقای دکتر نسخه را آماده کرد و روی میز گذاشت و پیرمرد را صدا کرد. پیرمرد در

ادامه مطلب »

دید‌ه‌بان کشتی

دیده بان کشتی کشتی در میان دریا با ساز ناکوک موجها می‌رقصید. باد در بین سوراخ بادبانها می‌چرخید و سیلی محکمی به بادبانها می‌زد. ناخدا به همه اعلام کرد: همه

ادامه مطلب »