چکیدهای از نگارش کتاب پردخت
قصه از آنجایی شروع شد که از پس تندبادی شدید در پی یافتن مکانی امن بودم تا از تلاطم هولناک روزهای روزهای شختی که بر من گذشت در امان باشم. هیچ جایی احساس امنیت نداشتم تا اینکه روزی در تلگرام با خانم دکتری آشنا شدم. داستان زندگی من از آن روز تغییر کرد. آموختم، نوشتم و پاره کردم و از لابهلای تکهپارههای داخل سطل آشغال، کلمات ارزشمندی را یافتم. چه روزها که در لابهلای سخنان و خاطرات پدرم پردخت را بیرون کشیدم. چه شبها که در سکوت شبانه، پردخت را بازنویسی کردم و علیرغم میل باطنم ورقبهورقاش را پاره کردم و دوباره بازنویسی و بازنویسی و بازنویسی. یکسالونیم زمان برد تا پردخت پرورش یابد. پردخت کمکم مثل نوزادی چهاردستوپا که راه رفتن آموختهبود قدمبهقدم جلو رفت و شد آنکه باید.
پدرم! بهترین راوی زندگیم، حالا که پردخت من به ثمر نشسته، وجودت را کم دارم.
سردی بغضم را به گرمی حضورت در کنارم و یادت در ذهنم جایگزین کردم و کتابی را امضا کردم. که لحظهلحظههایش را با تو رقم زدم. سخنان نابت تا همیشه امضای زندگیام خواهد بود.
موضوع داستان کتاب پردخت
داستان پردخت، در سال (دورۀ جهانپهلوان تختی) اتفاق افتادهاست. در این دوران پرتنش، موضوع زن و آزادی او در امور اجتماعی، حجاب و غیره در بین اقشار مختلف جامعه بحثبرانگیز بوده و حالا پردخت دختر نازپروردۀ پهلوان حشمت با رعایت شاءن خانوادهاش و حفظ حرمتها از این مرز عبور میکند.
طبیعتا پذیرش زنی که فقط نمیخواست از خانه و خانواده محافظت کند، بلکه قصد داشت در کنار مردان کارهایاجتماعی را هم مدیریت کند، برای مردم کار سادهای نبود.
پردخت با شناخت خود و استعدادهایش توانست از باورهای کهنه و دستوپاگیر خانواده، به فردی توانمند و پرقدرت تبدیل شود.