جستجو

آزادی

پیرمردی به داروخانه رفت و گفت: آقا دکتر! این نسخه رو برام بپیچ.
آقای دکتر نسخه را آماده کرد و روی میز گذاشت و پیرمرد را صدا کرد.
پیرمرد در حالی که چند تا اسکناس مچاله شده را از جیب کتش رنگ و رو رفته اش در می آورد گفت: چقدر شد آقای دکتر؟
دکتر از پشت عینکش نگاهی به شمردن پولهای مچاله شده ی پیرمرد کرد و گفت: پدر جان پول داروهاتون بیش از این چیزهاست.
پیرمرد با دست دیگرش کلاهش را روی سرش جابه جا کرد و گفت:دکتر جون! دوتا ورق قرص و یه شربت چقدر مگه می شه؟
دکتر پوزخندی زد و گفت: پدرجان! چون بیمه نیستید داروهاتون آزاد حساب می شه.
پیرمرد پولهایش را دوباره توی مشتش مچاله کرد و در جیبش
گذاشت و با بغضی که در غرور غرق شده بود گفت: یعنی سهم ما از آزادی همینه؟؟؟

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

پست های مرتبط