شیشه عمر

شیشه‌ی عمر، غول چراغ جادو

در تاریکی جنگل، درنا کوچولو حیران و بهت‌زده به دنبال آهویش می‌گشت. از دور چشمش به خانه‌ای افتاد که چراغش سوسو‌ می‌کرد.

درنا کوچولو با همه‌‌ی ترسی که در وجودش بود، قدمهای کوتاه و مضطربانه‌ای برداشت و به کلبه نزدیک شد. کم‌کم در را باز کرد به آن خانه‌ی مخوف وارد شد.

او چشمش به سر گوزن و گرگ روی دیوار افتاد. با هراس به سمت راست نگاه کرد و با اسکلت انسانی روبرو شد.

 عرق ترس تمام وجود او را فرا گرفته بود. ناگهان صدایی هولناک به گوشش خورد.

به پشت سرش نگاه کرد، جادوگری بود که یک گوی شیشه‌ای در دست داشت.
جادوگر از آمدن دختر به خاطر اینکه از تنهایی در می‌آمد، خوشحال بود و در پوست خود نمی‌گنجید. به دخترک گفت:
برایت متأسفم که شیشه‌ی عمرت به دست من است.

درنا کوچولو که هیچ راهی برای فرار نداشت به خاطرش رسید که مادربزرگش همیشه می‌گفت: برای جادوگران زمان تعریف نشده.
دخترک با ترس عقب‌عقب رفت و با‌عجله ساعت روی دیوار را برداشت و عقربه‌اش را به حرکت درآورد تا گذر زمان شیشه‌ی عمر جادوگر در دستان درنا کوچولو باشد.

تحلیل داستانک شیشه‌ی عمر با محوریت خودشناسی با مولانا 

با توجه به اشعار مولانا باید دقت کنیم که انسان باید توجه‌اش را روی خودش متمرکز کند، زیرا خود انسان غول چراغ جادوست و همه‌ی کارها از او ساخته‌است. او باید دقت کند که مانند درنای این داستانک سرنوشت خود را با توکل به خدا خودش به دست بگیرد.

نویسنده و تحلیل‌گر: نرگس امینی

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

پست های مرتبط