سوز سرمای هوا در گوش پیرزن نجوا می کرد. پیرزن عصایش را برداشت و عصاکشان به طرف پنجره رفت عرق روی شیشه را پاک کرد، باران با شتاب دو چندان با پنجره روبوسی می کرد.صدای تیک تاک ساعت با دویدن عقربه ها بیشتر شده بود.
اناری که پیرزن روی طاقچه کنار تسبیحش گذاشته بود کمکم خشک شده بود. پیرزن که با هر صدای در زود روسریش را صاف می کرد و دستی به سر و رویش می کشید این بار رمقی برایش نمانده بود؛ با صدای در سرش را ناامیدانه چرخاند.
آقای دکتر به همراه پرستار داخل اتاق شدند. دکتر حال او را پرسید و پیرزن با لبانی خشک پاسخ داد الهی شکر.
دکتر: فشارش خوب هست، پرستار می نویسد.
دکتر: ولی نبضش!!! مادر جان استرس دارید؟
پیرزن لبخندی زد و گفت: دکتر داشتید می آمدید جاده تهران کرج شلوغ بود؟
دکتر انگشتش را از روی نبض پیرزن برداشت و گفت: نه چطور مگه؟؟
پیرزن جواب داد: آخه هروقت پسرم زنگ میزند میگویم چرا نمیآیی میگوی جاده تهران کرج ترافیک است..…
۱۴۰۱/۱۱/۲۴